زندگی فرزندان معلولم به سختی می گذرد

در سلسله بازدید هایی که از سطح زندانهای استان داشتم با فردی حدوداً 45 ساله برخورد کردم که دنبال سند برای رفتن به مرخصی می گشت درون بند به هر کس که می رسید از وی تقاضای سند جهت رفتن به مرخصی به مدت 10 روز راداشت  با صدای بلند اعلام می کرد جرمش غیر عمد است و بعلت تصادف غیر عمد محکوم به پرداخت دیه گردیده و توانایی پرداخت دیه خود را ندارد .

از او خواستم ماجرای زندانی شدنش را برای من شرح دهد اول دو دل بود بعد از من خواست چند دقیقه ای به او فرصت دهم بعد از گذشت 15 الی 20 دقیقه به اتاق مددکاری آمد و سراغ من را از مددکار زندان گرفت او هم راهنمایی اش کرد به

سمت اتاقی که من و مددکار ستاد دیه در آن بودیم همین که من را دید از راه دور سلامی بلند کرد و ایستاد از او خواستم نزدیک تر بیاد و بر روی صندلی کنار من بنشیند با لبخندی تلخی گفت همین جا خوب است راحتم . از او خواستم ماجرای زندانی شدنش را برای من تعریف کند اول گفت یک جمله می گویم بعد ماجرای حبسم را تعریف می کنم و آن این است زندگی فرزندان معلولم به سختی می گذرد اگر دست می رسد و توانایی انجام کاری داری کمکم کن . اسم و فامیلم مرتضی – خ است در یک خانواده 8 نفره متولد شدم پدرم کارگر کشاورزی بود و بروری زمین دیگران کار می کرد مادرم هم خانه دار بود اما گاهی که خرج و دخل زندگیمان با هم برابری نمی کرد با نان پختن و فروش آن به همسایه ها به پدرم کمک می کرد  من فرزند چهارم خانواده هستم  پدرم اعتقاد داشت یا باید درس خواند دکتر، مهندس شد یا باید در حد خواندن نوشتن یاد بگیری و بعد از آن پیشه را برای خود دنبال کنی تا محتاج کسی نباشی . خواهرو برادرانم تقریباً به درس علاقه مند بودند حداقل دیپلم دارند خواهرم بچه بزرگ خانواده است همین که دیپلم گرفت پسر عمویم به خواستگاریش آمد و ازدواج کرد 2 تا از برادرانم هم تحصیلات دانشگاهی دارن اما شاگرد تنبله من بودم علاقه ای به درس خواندن نداشتم از همان ابتدا درس را رها کردم و به دنبال کار رفتم هر چند وقتی یک شغل را دنبال می کردم هیچ کاری را ثابت ادامه ندادم تا اینکه به خدمت سربازی رفتم بعد از اتمام خدمت سربازی مجدداً دنبال کار بودم تا اینکه علاقه مند به نقاشی ساختمان شدم بعد از 8 الی 9 ماه شاگردی تصمیم گرفتم خودم به تنهایی کار کنم یه دو سه سالی به تنهایی کار کردم هم کمک خرج پدرم بودم هم پس انداز کردم تا اینکه به پیشنهاد خواهرم یکی از دختران فامیل را برای ازدواج به من معرفی نمودند با موافقت خانواده همسرم مراحل خواستگاری و ازدواج طی شد  ابتدا برای زندگی به منزل عموی همسرم که یک واحد 50 متری جداگانه در حیاط منزل خود داشت رفتیم 2 سالی رو در آنجا ساکن بودیم که خداوند یک هدیه آسمانی دخترم را به ما داد به لطف حضور دخترم کسب کار من هم رونق گرفت تا اینکه توانستم قطعه زمینی رو دریکی از محله های پائین شهر بصورت اقساط خریداری کنم با همت برادرانم توانستم دو عدد اتاق بهمراه سرویس بهداشتی و حمام برای خودم بسازم .در حال تکمیل منزلم بودم که فرزند دوم هم به دنیا آمد از یک طرف خوشحال و از طرف دیگر بدلیل نداشتن نقدینگی ناراحت برای اینکه دوست داشتم برای بزرگ کردن فرزندانم همسرم دغدغه ای نداشته باشد . به هر حال هر گونه بود گذراندیم 3 سالی سخت کار کردم تا قسط های زمینی که خریداری کرده بودم تمام شد فرزندانم 5 ساله و 3 ساله شده بودند که فرزند سومم بدنیا آمد اما خنده را ازروی چهره من و همسرم گرفت متاسفانه دخترم دچار معلولیت جسمی و ذهنی بود ابتدا فکرمی کردیم بشود درمانش کرد یا حداقل تا حدودی بهبود یابد هر چه پس انداز داشتیم هزینه کردیم تا اینکه در تهران به ما گفتند فرزندمان قابل درمان نیست به شهر خودمان باز گشتیم و من سخت کار می کردم زیرا هزینه های نگهداری و بعضاً درمان دخترم زیاد بود 2 سالی از این موضوع گذشت که شوک بزرگی به من و خانواده ام وارد شد همسرم مجدداً باردار بودبلاخره با این موضوع من و همسر کنار آمدیم تا اینکه زمان تولد فرزند چهارمم شوک بزرگتری به وارد شد در واقع کمر من رو شکست پسرم هم مانند دخترم دچار معلولیت ذهنی و جسمی بود بعد از شنیدن این خبر به خودم و زمین زمان ناسزا گفتم کمی که آروم تر شدم از کرده خودم پشییمان شده و استغفار نمودم 3 الی 4 ماهی که از تولد فرزندچهارمم گذشت دیگر درآمدم کفاف زندگی همسر و فرزندانم را نمیداد حال آنکه هزینه های 2 فرزند معلوم هم بر من تحمیل شده بود مدت 2 سال به همین صورت و با سختی و کمک خانواده خودم و همسرم گذشت تا اینکه تصمیم گرفتم شغلم را عوض یا حداقل یک شغل دومی برای خودم دست و پا کنم به پیشنهاد برادرانم یک ماشین را خریدار کردم البته با کمک آنها و گرفتن وام . عصر ها درون یک آژانس به جابه جایی مسافر مشغول بودم تا اینکه صبح یک روز جمعه  با تماس  یکی از مشتریان آژانس و تقاضای وی جهت رفتن به یکی از دهستانهای اطراف شهر را تا عصرمی نماید در حالی که نوبت یکی از رانندهای دیگر بود با انصراف وی از رفتن قرعه به نام من افتاد به آدرس مشتری مراجعه کردم و وی را سوار نموده و به راه افتادیم حدود30 کیلومتری که از شهر فاصله گرفتیم بر اثر فرسودگی لاستیک ماشینم و خرابی جاده از جاده منحرف شدم و خودرویم  واژگون شد زمانی که چشم باز کردم درون بیمارستان بودم ابتدا نمی دانستم کجا هستم و چه اتفاقی برایم افتاده کم کم  متوجه شدم 3 روز است درون بیمارستانم و دچار حادثه شدم بعد از گذشت یک هفته متوجه شدم که مسافرم  به رحمت خدا رفته است دنیا روی سرم خراب شد سرتان را به درد نیاورم بعد از گذشت 17 روز و انجام 2 عمل جراحی بر روی پایم از بیمارستان مرخص شدم . 3 ماه از زمان حادثه میگذشت که تازه می توانستم بدون عصا راه بروم  که برایم از دادگاه احضاریه آمد تازه متوجه شدم خانواده متوفی از دستم شکایت کرده اند به همراه یکی از برادرانم به دادگاه رفتم آنجا متوجه شدم بیمه نامه ماشینم 21 روز از زمان تمدیدش گذشته است و باید دیه را خودم پرداخت نمایم از خانواده متوفی و قاضی 30 روزمهلت خواستم حدود 4 ماه بیکار بودم و نمیتوانستم کار کنم تازه هزینه خانواده و درمان فرزندان معلولم را هم برادرانم تامین می کردند تصمیم گرفتم منزلم رابفروشم تا بتوانم دیه خود را پرداخت نمایم  زمین منزلم را بصورت بنچاق خریداری نموده بودم و سند رسمی نداشت به هر بدبختی بود منزلم را فروختم حتی یک دهم پول دیه هم نشد تصمیم گرفتم با پولش قرض هایم را پرداخت کنم و هزینه های درمان 2 فرزند معلولم را بدهم  بعد از فروش منزلم تمامی لوازم را جمع کردیم و به خانه پدریم رفتم  و در آنجا ساکن شدم بهمراه پدر و مادرم حالا بعد از گذشت 9 سال از زمان تصادف هنوز نتوانسته ام دیه خود را پرداخت نمایم از شهریور سال 88 روانه زندان شدم یه مدت درون زندان بودم تا اینکه توسط یکی از بستگان همسرم برای من سند گذاشته شد و بصورت موقت آزاد شدم اما هر چه این مدت کار کردم هزینه های زندگی و فرزندانم شد نتوانستم دیه خانواده شاکی را بپردازم تا اینکه شخصی که برای من سند گذاشته بود تقاضای سند خود را نمود و من دوباره روانه زندان شدم  توی این مدت مددکار و نماینده ستاد دیه با خانواده شاکی صحبت نموده و توانسته از همسر متوفی رضایت بگیره اما مابقی مبلغ دیه سهم فرزند اون خدا بیامرزه که هنوز صغیره و قابل بخشش نیست کل دیه من به نرخ روز محاسبه شده که الان 1 میلیاردو 900 میلیون ریال می باشد با رضایت همسر وی به 1 میلیاردو 510 میلیون ریال رسیده که از عهده و توانایی پرادخت توسط من بعیده زندگیم به سختی میگذرد چه برسد که بتوانم این مبلغ را پرداخت نمایم توی این مدتی که زندان بودن با تلاش های فراوان برادارنم و همسرم توانستیم فرزندان معلولم را تحت پوشش بهزیستی ببرم  فقط بگویم زندگی فرزندان معلولم سخت میگذرد .الان هم که در خدمت شما هستم توسط قاضی ناظر زندان به من 10 روز مرخصی داده اند که بدلیل نداشتن وثیقه نمی توانم به مرخصی بروم یکی از فرزندان معلولم سخت بیمار شده و همسرم نیاز به حضور و همراهی من دارد حالا اگه دستت می رسد برای من کاری کن .

این صحبت های مرتضی  -خ بود که بدلیل عدم توجه و فراموش کردن تاریخ بیمه نامه شخص ثالث خودرویش و حادثه ای که برایش اتفاق افتاده روانه زندان می شود با توجه به اینکه 2 فرزند معلول دارد که هر کدام ازآنان نیاز به مراقبت و درمان دارند حالا چشم به کمک هموطنان و همشهریان عزیز دارد. شماره حساب 0200600262002 سیبا بانک ملی وشماره حساب 2314890/32 جام بانک ملت بنام ستاد دیه استان جهت واریز کمک های خیرین و مردم نوع دوست

با توجه به بررسی های انجام شده توسط نماینده ستاد دیه در زندان و گروه تحقیق وی استحقاق هر گونه کمک توسط خیرین ، ستاد دیه استان و ستاد دیه کشور را دارد.