علیرضا طهرانی
بعد از هماهنگي هاي بعمل آمده مقرر شد تا با خانواده رضا ديداري داشته باشم. رضا پسري ۲۶ ساله است كه چندي قبل به خاطر غفلت يك راننده ضربه مغزي مي شود و اينك بعد از ۵ سال خانه نشيني هنوز نتوانسته سلامتي اش را به دست بياورد. سلامتي كه راننده خواب آلود از او گرفته و حال بعد از گذشت چند سال، رضا را با مشكلات متعددش تنها گذاشته است.
راحت تر از آن چه كه تصور مي كردم به كوچه محل سكونت رضا مي رسم. ترديدي در ذهن از سرعتم مي كاهد. در اين تصورم كه اگر رضا سلامت بود بعدازظهر يك روز بهاري كجا بود؟ اگر سلامتي اش از دست نرفته بود، آيا دختري كه همسري رضا را پذيرفت و بعد از اين تصادف او را رها كرد همچنان در كنارش مانده بود؟ و بسياري سوال ديگر كه در ذهن ماند و هيچگاه از رضا نپرسيدم.
زنگ از همان زنگ هاي قديمي است كه دوران كودكي آرزوي رسيدن دستمان به آن را داشتيم. صداي گرفته و نه چندان جوان بعد از معرفي دعوت به حضور مي كند. چندين پله را تا به درب آپارتمان با اين فكر قدم بر مي دارم كه روزگاري رضا در همين آپارتمان قدم برمي داشته اما در حال حاضر…..
مردي حدود 50 ساله درب را باز مي كند. البته ظاهرش بيشتر از اين سن نشان مي دهد. خود را پدر رضا معرفي ميكند. خانه كوچك اما با صفايي است كه هر كسي در بدو ورودش احساس راحتي ميكند. مادر رضا هم با چادري كه گل هاي سفيد و بنفش به سر دارد به استقبالم مي آيند.خانمي كه مشخص است سختي هاي بسيار كشيده و توانش هر روز رو به كاهش است.
بعد از تعارفات روزمره بر كنار تخت رضا مي رسم. پسري با قامت نيرومند و زيبايي يك جوان ايراني با لبخندي از سر شادي. آري جوان ايراني كه حال قامتش را بر تختي مي بيند كه شايد هرگز در تفكرش نبود روزي در اين سن محتاج دست پدر باشد تا دست خود را به سوي من به نشانه سلام بلند كند.
ترديدم درست بود. تحمل اين فضا بسيار سخت است. جواني هم سن من و تو ، اما با دلي پر از غصه و غم.
پدر رضا با كلماتي شمرده شروع مي كند: نمي دانم گفتن داستان رضا براي شما سودي دارد يا خير اما مي گويم . يكي از روزهاي پاياني سال 82 به محل كارم زنگ زدند كه پسرتان تصادف كرده و خودتان را به بيمارستان برسانيد. من هم كه مي دانستم رضا نه موتوري دارد و نه ماشيني حدس زدم ماشين به او زده و او مقصر نبوده است. سريع خود را به بيمارستان رساندم و ديدم آقايي كنار در اتاق عمل ايستاده و گريه ميكند. بعد از پرس و جو متوجه شدم آن مردي كه پسرم را اين گونه به اتاق عمل فرستاده، همين آقا است. بعد از اين كه عمل تمام شد از دكتر پرسيدم كه حال رضا چه طور است ؟ دكتر فقط سري تكان داد و رفت.
از آن روز 5 سال مي گذرد و رضا اين مدت را در اين اتاق با پنجره اي روبه خيابان كه هياهوي جامعه را منتقل مي كند سپري مي كند. . چشمان مادر رضا تحمل تجسم روزهاي قبل را ندارد و اشك از چشمانش جاري مي شود. مادر رضا با بغض حرف همسرش را قطع مي كند مي گويد: تازه 3 ماه بود كه نامزد كرده بود منتظر بوديم كه لباس دامادي بر تنش ببينيم كه … ديگر صداي مادر نمي آيد و مانند چند سال گذشته گريه و غم جاي سخن را مي گيرد.
رضا هم آرام به حرف پدر و مادرش گوش مي كند. بعد از چند سال ، اينك مي تواند چند سخني بر لب بياورد. اول نامم را مي پرسد. به او مي گويم كه نام او كمي از اسم مرا را به همراه دارد و او هم مرا رضا صدا مي كند.
مي گويد: نمي دانم چه شد ، فقط به ياد دارم كه از يك سوي خيابان به سمت ديگري مي رفتم ناگهان صداي ترمز شنيدم و بعد از آن ديگر هيچ چيز به ياد ندارم.
كمي مكث مي كند. رضا ادامه ميدهد: در اين چند سال خيلي مشكلات براي پدر و مادرم به وجود آوردم . البته من كه نه آن آقايي كه اين گونه رانندگي كرد . همسرم هم بعد از اين كه دكتر گفت ضربه مغزي شدهام ، تركم كرد.
گوشه چشم رضا اشكي را به خود مي بيند كه شايد شب هاي بسياري به آن عادت كرده است. سعي مي كنم سخنش را قطع كنم تا ياد خاطرات تلخ روزهاي قبل نيافتد.
پدر رضا از مخارج سنگين درمان رضا مي گويد : مخارج درمان او بسيار سنگين است ، اما متاسفانه راننده چون بيمه نامه نداشته و وضعيت مالي خوبي هم ندارد ، نمي تواند ديه را پرداخت و حال در زندان است البته ما هم قلبا راضي به زنداني شدن او و دوري از خانواده اش نيستيم اما با توجه به هزينه هاي درمان عاجز از تامين هستيم و با اين كه ماهم تمام زندگي خود را فروخته ايم اما ديگر توان پرداخت هزينه ها برايمان نمانده است.
صورت رضا ، خجالتي را نشان مي دهد كه البته پدر و مادر او هم مي دانند ، نه او مقصر است و نه مي تواند اين مشكل را حل كند.
سعي مي كنم سخن را كوتاه كنم تا پدر رضا بر غصه هاي خانواده نيافزايد. از آرزوهاي رضا مي پرسم كه مي گويد: آرزويم اين است با مادر و پدرم كه در اين چند سال برايم بسيار زحمت كشيدهاند، به كربلا بروم و به امام حسين (ع) بگويم كه اين دو فرشته اند كه خدا برايم نگه داشته است. يكي ديگر از آرزوهايش را رو به مادر مي گويد : اگر سلامتي كامل پيدا كنم هم شما را و هم پدر را هر سفر زيارتي كه بخواهيد مي برم ،براي اين كه شما را خيلي اذيت كرده ام. دوباره اشك هاي رضا توان سخن از او را مي گيرد .
بعد از پذيرايي كه خانواده انجام مي دهند از منزل خانواده اي كه بي هيچ گناهي اين گونه گرفتار اين مشكلات شده اند ، خارج مي شوم. تا از كوچه محل سكونت رضا به خيابان اصلي برسم به اين موضوع فكر مي كنم كه اگر يك لحظه آن راننده زنداني غفلت نمي كرد شايد در حال حاضر فرزندان رضا كنار او مشغول تفريح بوده اند.
آري بسياري هستند كه بي آنكه بخواهند سلامتي خود را از دست داده اند و حال با مخارج سنگين درمان مواجه اند كه متاسفانه رانندگاني كه بيمه نامه ندارند توان پرداخت ديه آنان كه بعضا از 100 ميليون تومان تا 300 ميليون تومان هم مي رسد را ندارند.
ستاد ديه كشور با پرداخت ديه به قربانيان حوادث ضمن اين كه خانواده قرباني را ياري مي دهد تا با دريافت ديه مخارج سنگين درمان را تامين نمايند ، زمينه آزادي راننده زنداني كه از روي غفلت عامل اين حادثه ناگوار بوده را فراهم مي كند.
اينك نوبت من و تويي است كه بياييم دستان بي توان رضا و رضاهاي ديگر را بگيريم تا شايد روزي سلامتي خود را به دست بياورند .
شماره حساب 2424 جاري بانك ملي شعبه دانشگاه شهيد بهشتي و شماره حساب 74/74 جام بانك ملت به نام ستاد ديه كشور آماده دريافت كمك هاي نيكوكاران ارجمند است تا به هر اندازه در اين كار خير سهيم شوند.
بعد از هماهنگي هاي بعمل آمده مقرر شد تا با خانواده رضا ديداري داشته باشم. رضا پسري ۲۶ ساله است كه چندي قبل به خاطر غفلت يك راننده ضربه مغزي مي شود و اينك بعد از ۵ سال خانه نشيني هنوز نتوانسته سلامتي اش را به دست بياورد. سلامتي كه راننده خواب آلود از او گرفته و حال بعد از گذشت چند سال، رضا را با مشكلات متعددش تنها گذاشته است.
راحت تر از آن چه كه تصور مي كردم به كوچه محل سكونت رضا مي رسم. ترديدي در ذهن از سرعتم مي كاهد. در اين تصورم كه اگر رضا سلامت بود بعدازظهر يك روز بهاري كجا بود؟ اگر سلامتي اش از دست نرفته بود، آيا دختري كه همسري رضا را پذيرفت و بعد از اين تصادف او را رها كرد همچنان در كنارش مانده بود؟ و بسياري سوال ديگر كه در ذهن ماند و هيچگاه از رضا نپرسيدم.
زنگ از همان زنگ هاي قديمي است كه دوران كودكي آرزوي رسيدن دستمان به آن را داشتيم. صداي گرفته و نه چندان جوان بعد از معرفي دعوت به حضور مي كند. چندين پله را تا به درب آپارتمان با اين فكر قدم بر مي دارم كه روزگاري رضا در همين آپارتمان قدم برمي داشته اما در حال حاضر…..
مردي حدود 50 ساله درب را باز مي كند. البته ظاهرش بيشتر از اين سن نشان مي دهد. خود را پدر رضا معرفي ميكند. خانه كوچك اما با صفايي است كه هر كسي در بدو ورودش احساس راحتي ميكند. مادر رضا هم با چادري كه گل هاي سفيد و بنفش به سر دارد به استقبالم مي آيند.خانمي كه مشخص است سختي هاي بسيار كشيده و توانش هر روز رو به كاهش است.
بعد از تعارفات روزمره بر كنار تخت رضا مي رسم. پسري با قامت نيرومند و زيبايي يك جوان ايراني با لبخندي از سر شادي. آري جوان ايراني كه حال قامتش را بر تختي مي بيند كه شايد هرگز در تفكرش نبود روزي در اين سن محتاج دست پدر باشد تا دست خود را به سوي من به نشانه سلام بلند كند.
ترديدم درست بود. تحمل اين فضا بسيار سخت است. جواني هم سن من و تو ، اما با دلي پر از غصه و غم.
پدر رضا با كلماتي شمرده شروع مي كند: نمي دانم گفتن داستان رضا براي شما سودي دارد يا خير اما مي گويم . يكي از روزهاي پاياني سال 82 به محل كارم زنگ زدند كه پسرتان تصادف كرده و خودتان را به بيمارستان برسانيد. من هم كه مي دانستم رضا نه موتوري دارد و نه ماشيني حدس زدم ماشين به او زده و او مقصر نبوده است. سريع خود را به بيمارستان رساندم و ديدم آقايي كنار در اتاق عمل ايستاده و گريه ميكند. بعد از پرس و جو متوجه شدم آن مردي كه پسرم را اين گونه به اتاق عمل فرستاده، همين آقا است. بعد از اين كه عمل تمام شد از دكتر پرسيدم كه حال رضا چه طور است ؟ دكتر فقط سري تكان داد و رفت.
از آن روز 5 سال مي گذرد و رضا اين مدت را در اين اتاق با پنجره اي روبه خيابان كه هياهوي جامعه را منتقل مي كند سپري مي كند. . چشمان مادر رضا تحمل تجسم روزهاي قبل را ندارد و اشك از چشمانش جاري مي شود. مادر رضا با بغض حرف همسرش را قطع مي كند مي گويد: تازه 3 ماه بود كه نامزد كرده بود منتظر بوديم كه لباس دامادي بر تنش ببينيم كه … ديگر صداي مادر نمي آيد و مانند چند سال گذشته گريه و غم جاي سخن را مي گيرد.
رضا هم آرام به حرف پدر و مادرش گوش مي كند. بعد از چند سال ، اينك مي تواند چند سخني بر لب بياورد. اول نامم را مي پرسد. به او مي گويم كه نام او كمي از اسم مرا را به همراه دارد و او هم مرا رضا صدا مي كند.
مي گويد: نمي دانم چه شد ، فقط به ياد دارم كه از يك سوي خيابان به سمت ديگري مي رفتم ناگهان صداي ترمز شنيدم و بعد از آن ديگر هيچ چيز به ياد ندارم.
كمي مكث مي كند. رضا ادامه ميدهد: در اين چند سال خيلي مشكلات براي پدر و مادرم به وجود آوردم . البته من كه نه آن آقايي كه اين گونه رانندگي كرد . همسرم هم بعد از اين كه دكتر گفت ضربه مغزي شدهام ، تركم كرد.
گوشه چشم رضا اشكي را به خود مي بيند كه شايد شب هاي بسياري به آن عادت كرده است. سعي مي كنم سخنش را قطع كنم تا ياد خاطرات تلخ روزهاي قبل نيافتد.
پدر رضا از مخارج سنگين درمان رضا مي گويد : مخارج درمان او بسيار سنگين است ، اما متاسفانه راننده چون بيمه نامه نداشته و وضعيت مالي خوبي هم ندارد ، نمي تواند ديه را پرداخت و حال در زندان است البته ما هم قلبا راضي به زنداني شدن او و دوري از خانواده اش نيستيم اما با توجه به هزينه هاي درمان عاجز از تامين هستيم و با اين كه ماهم تمام زندگي خود را فروخته ايم اما ديگر توان پرداخت هزينه ها برايمان نمانده است.
صورت رضا ، خجالتي را نشان مي دهد كه البته پدر و مادر او هم مي دانند ، نه او مقصر است و نه مي تواند اين مشكل را حل كند.
سعي مي كنم سخن را كوتاه كنم تا پدر رضا بر غصه هاي خانواده نيافزايد. از آرزوهاي رضا مي پرسم كه مي گويد: آرزويم اين است با مادر و پدرم كه در اين چند سال برايم بسيار زحمت كشيدهاند، به كربلا بروم و به امام حسين (ع) بگويم كه اين دو فرشته اند كه خدا برايم نگه داشته است. يكي ديگر از آرزوهايش را رو به مادر مي گويد : اگر سلامتي كامل پيدا كنم هم شما را و هم پدر را هر سفر زيارتي كه بخواهيد مي برم ،براي اين كه شما را خيلي اذيت كرده ام. دوباره اشك هاي رضا توان سخن از او را مي گيرد .
بعد از پذيرايي كه خانواده انجام مي دهند از منزل خانواده اي كه بي هيچ گناهي اين گونه گرفتار اين مشكلات شده اند ، خارج مي شوم. تا از كوچه محل سكونت رضا به خيابان اصلي برسم به اين موضوع فكر مي كنم كه اگر يك لحظه آن راننده زنداني غفلت نمي كرد شايد در حال حاضر فرزندان رضا كنار او مشغول تفريح بوده اند.
آري بسياري هستند كه بي آنكه بخواهند سلامتي خود را از دست داده اند و حال با مخارج سنگين درمان مواجه اند كه متاسفانه رانندگاني كه بيمه نامه ندارند توان پرداخت ديه آنان كه بعضا از 100 ميليون تومان تا 300 ميليون تومان هم مي رسد را ندارند.
ستاد ديه كشور با پرداخت ديه به قربانيان حوادث ضمن اين كه خانواده قرباني را ياري مي دهد تا با دريافت ديه مخارج سنگين درمان را تامين نمايند ، زمينه آزادي راننده زنداني كه از روي غفلت عامل اين حادثه ناگوار بوده را فراهم مي كند.
اينك نوبت من و تويي است كه بياييم دستان بي توان رضا و رضاهاي ديگر را بگيريم تا شايد روزي سلامتي خود را به دست بياورند .
شماره حساب 2424 جاري بانك ملي شعبه دانشگاه شهيد بهشتي و شماره حساب 74/74 جام بانك ملت به نام ستاد ديه كشور آماده دريافت كمك هاي نيكوكاران ارجمند است تا به هر اندازه در اين كار خير سهيم شوند.